اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (183)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (38)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (173)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (20)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (31)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (18)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (52)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (24)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (16)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (233)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (153)

سروده های دیگر (186)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 844722
بازدید امروز :156
بازدید دیروز : 187
تعداد کل پست ها : 1385

 

عیب از کجاست ؟

عیب از کجاست گمانم ز ماست عیب
از ما اگر که نیست دگر از کجاست عیب

هر صبح و شامگاه دست دعایم سوی خداست
در نغمه ام خطاست و یا در صداست عیب

باشد نگار ناز من از عیب پاک پاک  
شاید که دلربایی آن دلرباست عیب

عمریست آرزوی دیدن او مانده بر دلم
می میرم از فراق که آخر فناست عیب

وصلش به سوز و ناله میسر نگشت هیچ
عیب از من است یا که ز سوز دعاست عیب

لبریز عیب و نقص سراپای این جهان
تنها نگار ماست که از او جداست عیب

ما بر رضای حضرت داور رضا شدیم
عیب از خدا که نیست پس از این رضاست عیب

ما مردم جهان همه عیبیم عیب عیب
با ما غریبه نیست بسی آشناست عیب

شد همنشین تک تک ما از نخست عیب  
همراه ماست تا به ابد، با وفاست عیب

کردیم ادعا  که نداریم عیب و نقص
از ماست عیب یا که از این ادعاست عیب

گر پرده ای میان من و یار حایل است
برجاست پرده تا که سراپای ماست عیب  

 



شنبه 90 تیر 25 | نظر بدهید

 

اهالی شهر فراق

چشم انتظار آمدن یار مانده ایم
در انتظار لحظه ی دیدار مانده ایم

هستیم ما اهالی شهر فراق و غم
هر شب به شوق اوست که بیدار مانده ایم

از کوفیان عهد شکن خسته ایم ما
از پیروان حیدر کرار مانده ایم

ما زنده ایم اگر، همه با عشق روی اوست
هرچند نیمه جان به سر دار مانده ایم

با شیر مادرم به دلم مهر او نشست
از درد هجر اوست که بیمار مانده ایم

دیدار روی او طلب ماست از خدا
عمریست از خدای طلب کار مانده ایم

شرط ظهور او صفای دل است و بس
افسوس ما هنوز گنه کار مانده ایم



چهارشنبه 90 تیر 22 | نظر بدهید

 

خوشا به حال تو آقا

نیا نیا گل زهرا که قلبها سنگ است
بسی میان دل و دیدگان ما جنگ است

اگر چه حرف تو ورد زبان تک تک ماست
چو موسم عمل آید کمیت ما لنگ است

میان ظلمت شبهای انتظار و فراق
تمام کوشش مردم نفاق و نیرنگ است

ظهور یار طلب می کنند و در دلشان
هوای گردش در پارکهای افرنگ است

شناسنامه شان خورده مهر اسلامی !!!
میان سفر ه چرا پس شراب و خرچنگ است

مگر که می شود آقا که عاشقت باشد
کسی که در بر وافور نعشه و منگ است؟!

خوشا به حال تو آقا که نیستی اینجا
به آنکه فاصله ما هزار فرسنگ است (به = بهتر)




چهارشنبه 90 تیر 22 | نظر بدهید

 

آدینه

آدینه ها یکی ز پی دیگری گذشت
یک عمر عمر ما همه در سر سری گذشت

بودیم در تلاطم طوفان غم اسیر
کشتی شکست خورده به بی لنگری گذشت

آماج تیر ظلم و ستم بود قلب ما
دلبر مدد نکرد و به بی سنگری گذشت

بودیم غافلان قافله ی عشق و عاشقی
گم بود راه ما و به بی رهبری گذشت

عمری که درپی ستاره اقبال گشته ام
در آسمان عشق به بی اختری گذشت

نادیده برده ای دل ما را به کوی خویش
دل داده ایم وعمر به بی دلبری گذشت

باز آی از سفر که زمان وصال شد
هنگام صبح گشت و شب دیگری گذشت



جمعه 89 اسفند 6 | نظر بدهید

 

عاشق و معشوق

بر سر راهت نشستم تا بیایی، تا بیایی
از فراغت خسته هستم کی می آیی، کی می آیی

جستجو کردم جهان را کو به کو صحرا به صحرا
من ندیدم روی ماهت پس کجایی، پس کجایی

ای همه مهر و عطوفت، ای همه خوبی و پاکی
تو بیا تا کلبه ی بی رونقم گیرد صفایی

ای چراغ آسمانها روشن از برق نگاهت
پا ی خود بگذاربرچشمم که گیرد روشنایی

آرزوی دیدن خورشید مانده بر دل ما
از پس پرده برون آ، ای که خورشید خدایی

زیر بار ظلم ظالم، لب فرو بسته است مظلوم
پس بیا ای آنکه بر مظلوم فریادی رسایی

پادشاه عالمینی، در شجاعت چون حسینی
حسن یوسف داری و همچون حسن مرد سخایی

فرش راهت می کنم، من دیده ی ناقابلم را
فرش راهت دیده ام، در پیشگاهت جان فدایی

یوسف حسنی و هستم عاشق آن روی ماهت
کی روا باشد میان عاشق و معشوق او آنی جدایی

یوسف زهرا تویی تو، منجی دنیا تویی تو
در بقیع در سامرا در مشهدی در کربلایی

جز جفا در حق تو ای مهربان کاری نکردم
در عوض هرگز ندیدم ذره ای هم بی وفایی

ای که هر مظلوم را یار و مدد کاری تو مهدی
پاسدار حرمت خون شهید سرجدایی

نیست همتایی تورا در بخشش و فضل و کرامت
می کنم از درگهت تنها نگاهی را گدایی



چهارشنبه 89 مهر 14 | نظر بدهید

 

بادصبا ببر خبر از من به سوی یار

باد صبا ببر خبر از من به سوی یار
با او بگو که نیست منتظرش را دگر قرار

هر صبحگاه دل به سر موی او اسیر
هر شام خانه ی دل من خانه ی نگار

از هجر دوست شد همه ی عمر من خزان
بی روی دوست کی رسدم موسم بهار

گاهی گرفته ام به دو زانو دو دست غم
گاهی دو دیده ام شده از هجر زار زار

هردم دچار غصه ی تنهایی دلم
امّا در انتظار امام دوچار و چار

چشمم به در سفید شد آقا نیامدی
عمرم گذشت لحظه به لحظه در انتظار

هر صبح دلخوشم که تو از راه می رسی
هر عصر دلغمین که نیامد دوباره یار



یکشنبه 89 مهر 4 | نظر بدهید

 

به جهان خرّم از آنم

به جهان خرم از آنم که تو دلدار منی
یار و دلدار من و مونس و غمخوار منی

پرده ی غیبت اگر مانع دیدار تو شد
بی گمان در همه دم ناظر کردار منی

سعیم این است که دوری کنم از صحبت لغو
آخر ای جان جهان سامع گفتار منی

دانم ای دوست که دانی همه اسرار جهان
یار دیرین من و محرم اسرار منی

مشکلی نیست که با دست تو آسان نشود
مشکلی نیست مرا تا تو مددکار منی

غم بی یاوری و غصه تنها بودن
به فنا رفت چو فهمید که تو یار منی

کار من بود جفا کاری و کار تو وفا
من جفا کار تو امّا تو وفا دار منی

یوسف حسنی و بازار فروشت اینجا
عجب این است چرا پس تو خریدار منی؟



جمعه 89 مرداد 8 | نظر بدهید

 

شب فراق

شب فراق تو و درد سخت تنهایی
به جانم آتشی افروخت، کی تو می آیی

شب جدایی تو شام درد و رنج و غم است
ز بعد ظلمت شب گرچه هست فردایی

گشوده مرغ دلم بال و پر، تماشا کن
به جستجوی تو پر می زند به هر جایی

به خواب کاش روم تا که خواب تو بینم
شبی که خواب تو بینم شبیست رؤیایی

پری رخان زمین پرده می کشند به رخ
اگر ز پرده غیبت دمی برون آیی

تو یوسفی و زلیخای تو تمام جهان
به پای تو نرسد هیچکس به زیبایی

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»
بیایی یا که نیایی امیر و مولایی

منم که تشنه ی یک جرعه از نگاه توام
نگاه خود بده بر من ز فضل و آقایی

تمام باغ جهان پر ز خار و خاشاک است
تو آن گلی که صفا بخش باغ دنیایی

مشام ما بنواز ای گل همیشه بهار
که حسن یوسفی از نوع اصل زهرایی



دوشنبه 89 مرداد 4 | نظر بدهید

 

جمعه ظهور

ای منتظران منتظران منتظر آمد
آن یار سفر کرده ی ما از سفر آمد

یک عمر دو دیده به رهش دوخته بودیم
ماه ده و چار آمد و نور بصر آمد

دیگر خبر از غصه و اندوه و محن نیست
ای غمزدگان عمر غم وغصه سر آمد

آن شب که شب ظلمت و هجران صفتش بود
پایان شد و هنگامه ی فتح و ظفر آمد

برداشت نقاب از رخش آن ماه تر از ماه
آن بدر منیر از پس پرده به در آمد

بی روی مهش تلخی ایام چشیدیم
تلخی به فنا رفته و عهد شکر آمد

بر خاک بسایید سر سجده که اینک
از سوی خدا معدن در و گهر آمد

ای شیعه اثنی عشری مژده ترا باد
آن مصلح کل والی اثنی عشر آمد

ای قمری عاشق که سرودی غزل عشق
ده مژده به عشاق که شب را سحر آمد

از شوق بریزم زبصراشک دمادم
ای منتظران منتظران منتظر آمد



پنج شنبه 89 خرداد 6 | نظر بدهید

 

اشتباه

به اشتباه نشستم به انتظار چه بسیار
ولی نبود به جز صرف عمر سود در این کار

به انتظار نشستن نمی دهد سودی
شده است تجربه این انتظار به کرار

برای آمدن تو تلاش باید کرد
بایستم پس از این منٌٌٌٌ به شوق دیدنت ای یار

تو نور پاک خدا و تو پادشاه جهانی
ز ره رسی و کنی عدل و داد را تو پدیدار

تو کفر و ظلم و ستم را ز ریشه خواهی کند
تویی به لشگر اسلامیان امیر و جلو دار

بدست توست که اسلام سرفراز خواهد شد
تویی به قافله عشق رهنما و علمدار

خدا کند که بیایی که چشم در راهیم
بیا بیا گل زهرا که هست موقع دیدار



جمعه 89 اردیبهشت 10 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin